گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
اخبار و احادیث در فضل اهلبیت
جلد دوم
الخبر الرابع عشر


:
اشاره
روایت میکنند که رسول صلّی الله علیه وآله فرمود: مثل أبی بکر کالقَطر أینما وَقَع [ 99 ] نَفَع، یعنی: مَثَل ابوبکر همچون باران است.
به هر جا که واقع شود سود راهد [کذا].
الجواب عنه:
رسول این تشریف را به جمله امّت داده است. اگر وي از امّت محمّد باشد به آن داخل بود. کما روي القضاعی فی شهابه: مَثَل امّتی
کالمطر لایدري أوّله خیر أم اخره، یعنی: همچنان که قضاعی در شهاب الاخبار روایت کرده است که: مثل امّت من همچون باران
است که ندانند که اوّلش بهتر است یا آخرش.
معمّا که این حدیث صادق نیامد به صورت بنی هاشم، چرا که در صورت ایشان جمله صدر محض بود، و غصب ایشان تا به روز
قیامت، خیر نبینم من از او. ما وصله الا ضرر [کذا و نامفهوم].
الخبر الخامس عشر:
روایت کنند که علیّ علیه السلام بر منبر گفت: أفضلُ هذه الامّۀ بعد نبیّها أبوبکر وعمر، یعنی: بهترین این امّت بعد از پیغمبر آن
امّت، ابوبکر وعمر است.
الاشکال علیه:
این کلام افترا است بر علیّ، زیرا که ابوبکر به حضور مهاجر و انصار گفت:
صفحه 200 از 282
ص: 191
أقیلونی و لستُ بخیرکم، یعنی: عفو کنید مرا، و از من درگذرید که من بهتر از شما نیستم، و به نزدیک نواصب شهادت وي ردّ
نتوان کردن، زیرا که ناصبی میگوید: علی اقامت شهادت کرد براي فدك و ابوبکر شهادت وي ردّ بکرد و گفت: فاطمه زن وي
است. وي جذب نفع میکند. چگونه است که شهادت او آنجا مردود بود، اینجا مقبول است؟
در کتاب منتهی المآرب آمد: عن أبی صالح عن ابن عباس قال: فضّل الله تعالی محمّداً بالعلم و العقل علی جمیع الرّسل و فضل اللّه
علیّ بن أبیطالب علی جمیع الصّدیقین بالعلم و العقل.
یعنی: عبداللّه عبّاس گفت: خداي تعالی فضیلت نهاده است محمّد را به علم و به عقل بر همه پیغمبران، و فضیلت نهاده است علیّ بن
ابی طالب را بر همه صدّیقان به علم و به عقل.
و رسول گفت: کما أورده المفید فی بساطه و الرازي فی أربعینه و الشیرازي فی خطبۀ تفسیره عن النبیّ علیه السلام: إنَّ أخِی وَ
وَزیري وَ خَلِیفَتِی فِی أهلی وَ خَیْرِ مَنْ أتْرُکُه بعدي یقضی دینی و ینجز وعدي علیّ بن أبی طالب.
و فی کتاب المجتبی عن زادان عن عبدالله، قال: قَرَأْتُ عَلَی رَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه وآله سَبْعِینَ سُورَةً وَ خَتَمْتُ الْقُرْآنَ عَلَی خَیْرِ
[180 / النَّاسِ عَلِیِّ بْنِ أبِی طَالِب [بحار: 40
و فیه عنه علیه السلام: لاتَسُبُّوا عَلیًا فإنّهُ عَینٌ مِن عُیُونِ الله.
و عن البختري رَأیْتُ عَلِیّاً علیه السلام صَ عِدَ الْمِنْبَرَ بِالْکُوفَۀِ وَ عَلَیْهِ مِدْرَعَۀٌ کَانَتْ لِرَسُولِ اللَّهِ مُتَقَلِّداً بِسَ یْفه مُتَعَمِّماً بِعِمَامَته وَ فِی إِصْ بَعِهِ
خَاتَمه [فَقَعَدَ عَلَی الْمِنْبَرِ وَ کَشَفَ عَنْ بَطْنِهِ] فَقَالَ: سَلُونِی قَبْلَ أنْ تَفْقِدُونِی فَإِنَّمَا بَیْنَ الْجَوَانِحِ مِنِّی عِلْمٌ جَمٌّ هَذَا سَ قَطُ الْعِلْمِ و أشار الی
بطنه و جوانحه الی قال- هَذَا مَا زَقَّنِی رَسُولُ اللَّهِ زَقّاً مِنْ غَیْرِ وَحْیٍ أُوحِیَ إِلَیَّ فَوَ اللَّهِ لَوْ ثُنِیَتْ لِی الوِسَادَةُ فَجَلَسْتُ عَلَیْهَا لَأفْتَیْتُ لِأهْلِ
التَّوْرَاةِ بِتَوْرَاتِهِمْ وَ لِأهْلِ الْإِنْجِیلِ بِإِنْجِیلِهِمْ [حَتَّی یُنْطِقَ اللَّهُ
صفحه 201 از 282
ص: 192
[178 / التَّوْرَاةَ وَ الْإِنْجِیلَ] فَیَقُولَ صَدَقَ عَلِیٌّ قَدْ أفْتَاکُمْ بِمَا أُنْزِلَ فِیَّ وَ أنْتُمْ تَتْلُونَ الْکِتابَ أ فَلا تَعْقِلُونَ [بحار: 40
عَنِ الْحَارِثِ الْأعْوَرِ صَاحِبِ رَایَۀِ عَلِیٍّ قَالَ: بَلَغَنَا أنَّ النَّبِیَّ علیه السلام کَانَ فِی جَمْعٍ مِنْ أصْحَابِهِ فَقَالَ: ارِیکُمْ آدَمَ فِی عِلْمِهِ وَ نُوحاً فِی
فَهْمِهِ وَ إِبْرَاهِیمَ فِی حلمه [حِکْمَتِهِ] فَلَمْ یَکُنْ [ 100 ] بِأسْرَعَ مِنْ أنْ طَلَعَ عَلِیٌّ علیه السلام فَقَالَ أبُو بَکْرٍ: یَا رَسُولَ اللَّهِ! قِست [أقِسْتَ] رَجُلًا
بِثَلاثَۀٍ مِنَ الرُّسُلِ بَخْ بَخْ لِهَذَا الرَّجُلِ مَنْ هُوَ یَا رَسُولَ اللَّهِ؟ قَالَ النَّبِیُّ صلّی الله علیه وآله: أتَعْرِفُهُ یَا أبَا بَکْرٍ؟ قَالَ: اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أعْلَمُ؟ قَالَ
أبُو الْحَسَنِ عَلِیُّ بْنُ أبِی طَالِبٍ، قَالَ أبُو بَکْرٍ: بَخْ بَخْ لَکَ یَا أبَا الْحَسَنِ وَ أیْنَ مِثْلُکَ یَا أبَا الْحَسَن.
یعنی: پیغمبر علیه السلام گفت همچنان که مفید و رازي و شیرازي در کتب خود آوردهاند روایت از پیغمبر صلّی الله علیه وآله که
فرموده: به درستی که برادر من و وزیر من و خلیفه من در اهل من، و بهترین کسی که میگذارم بعد از خود که دین من بگذارد، و
وعده من روا کند علیّ بن ابی طالب است.
و در کتاب مجتبی روایت است از زادان از عبداللّه که وي گفت: براي پیغمبر صلّی الله علیه وآله خواندم هفتاد سوره را، و قرآن را
ختم کردم بر بهترین مردمان- علیّ بن ابی طالب.
و در این کتاب است روایت از پیغمبر صلّی الله علیه وآله که وي گفت: دشنام مدهید و ناسزا مگویید علیّ را که او عینی است از
عیون خدا؛ و عین چند معنی دارد از روي لغت. یک معنی چشم است، و این تأویل دارد از براي آن که حق تعالی مجسّم نیست.
وي را نه چشم بود و نه دست و نه روي و نه پهلو. علیّ را یداللّه گویند. هر کس که دست بر علیّ زند، گویا دست بر خدا زده
است. یعنی هر که سخن وي شنید، سخن خدا شنید، و هر که وي را دوست داشت، خداي را دوست داشته است. چه او ولیّ و
حجّت خدا است. سخن او سخن رسول است، و سخن رسول، سخن خدا است، و او عینی است از جمله عیون خدا که هر که به نظر
علیّ درآمد و علیّ از وي راضی است او
صفحه 202 از 282
ص: 193
به نظر خدا آمده است و خدا از وي راضی است. و حدیث است که هر که علیّ از وي راضی، پیغمبر از وي راضی، و هر که پیغمبر
از وي راضی است، خدا از او راضی است. و شاید که مراد از عین چشمه بود. یعنی علیّ چشمه علم و مجموع کمالات است که علم
و فضیلتهاي دیگر از وي متولّد میشود، چنان که آب از چشمه زاییده میشود؛ و مراد به دیگر چشمهها علم و کمالات پیغمبران و
فاید تعظیم « اللّه » اوصیا میباشند که هر یک چشمه علم و حلم و طهارت و عصمت و فضلهاي دیگر است، واضافه عیون به
میدهد.
و از بختري روایت است که وي گفت: علیّ را دیدم که بر منبر آمد در کوفه، و پیراهنی کوتاه پوشیده بود، و آنپیراهن پیغمبر صلّی
الله علیه وآله بود، و شمشیر رسول صلّی الله علیه وآله حمایل کرده، و عمامه او بر سر نهاده، و انگشتري وي در دست کرده. پس
فرمود که: از من بپرسید پیش از آنکه مرا نیابید. به درستی که میان پهلوهاي من علم بسیار است و اشاره به شکم خود کرد که این
باردان علم است، تا آن غایت که گفت: این آن زقّه [تغدیه] است که پیغمبر خدا مرا زقّه کرده بیآن که وحی به من کردند. پس به
حقّ خدا که اگر دو تا کنند و بنهند از براي من بالش را، پس من بر آنجا بنشینم، هرآینه فتوا میدهم از براي اهل تورات و انجیل به
نحوي که هر یک گویند که علیّ راست گفت. فتوي داد چنان که فرستادند از حضرت عزّت؛ و شما کتاب را میخوانید، این عقل
را در کار نمیآرید و نمیدانید. و روایت است از حارث اعور، صاحب رایت علیّ، همچنان که صالحانی روایت کرده است در
کتاب مجتبی خود که گفت: به ما رسیده است که پیغمبر علیه السلام در میان جمعی بود از اصحاب خود، و گفت که: به شما نمایم
101 ] آدم را در علمش، و نوح را در فهمش، و ابراهیم را در حلمش، و این سخن را میگفت که امیرالمؤمنین علیّ علیه السلام ]
بیامد. ابوبکر گفت: یا رسول اللّه! تو قیاس کردي مردي را به سه کس از پیغمبران مرسل. خوشا خوشا این مرد را. کیست این مرد یا
رسول اللّه؟ پیغمبر علیه السلام گفت: اي ابوبکر! تو او را میشناسی؟ گفت: خدا و
صفحه 203 از 282
ص: 194
رسول او عالمترند. پیغمبر گفت: این مرد ابوالحسن علیّ بن ابی طالب است. ابوبکر گفت: خوشا خوشا تو را اي ابوالحسن! و مانند
تو کجا بودياي علیّ؟
و نیز اگر این حدیث راست بودي، رسول، عمرو عاص را بر وي امیر نکردي در حرب خیبر، و در حرب ذات السلاسل، و اسامۀ بن
زید را بر ایشان امیر نکردي، و امیرالمؤمنین علیّ را بر ایشان حاکم و والی نگردانیدي در غزاهاي بسیار، و اگر چنین بودي رسول به
اجازت خدا از اداي نُه آیه از سور برائتوي را معزول نکردي و به علیّ ندادي. و شخصی که چهل و شش سال سجد لات و هُبل و
عُزّي کرده باشد، چگونه وي را خیرُ الامّۀ گویند؟ و ان کان، فَلابدّ عبّاس بن عبدالمطلب بدین مرتبه اولیَتر که عمّ رسول بود، و هم
212 ] یعنی: به / قرشی، و هم بزرگزاده بود، و ابوبکر جز قرشی نبود. و ابوبکر گفت: إنَّ لِی شَیْطَاناً یَعْتَرِینِی [طبقات ابن سعد: 3
درستی که مرا شیطانی است که به من میرسد؛ و عمرگفت: من در اسلام خویش به شَکّم؛ و چند کَرَت از حذیفه بن یمانی پرسید
که: من منافقم یا نه؟ پس جمعی که بدین اوصاف باشند، چگونه شاید که خیرُالامّۀ باشند.
و علی گفت:
[قُبِضَ النَّبِیُ] وَ أنَا أوْلَی بِمَجْلِسِ رسول الله مِنِّی بِقَمِیصِی وَ لَکِنِّی أشْفَقْتُ أنْ یَرْجِعَ النَّاسُ کُفَّاراً؛
و قال أیضا: لولا قُربُ عهدِ النّاس بالکفر لجاهَدتُهُم؛ و قال أیضا: و أنَّی یَکُونَانِ خَیْراً مِنِّی وَ قَدْ عَبَدْتُ اللَّهَ [عَزَّ وَ جَلَ] قَبْلَهُمَا وَ عَبَدْتُهُ
بَعْدَهُمَا
.[193 / [بنگرید: بحار: 49
یعنی: علیّ علیه السلام گفت: و من اولیَترم به مجلس رسول خدا به پیرُهن من که خلافت است، ولکن من میترسیدم که مردمان
باز کافر گردند؛ و نیز فرمود که: اگر نه آن بودي که عهد مردم به کفر نزدیک بود، یعنی بدان زودي اسلام آورده بودند، من با
ایشان جهاد و قتال کردمی؛ و نیز گفت علیّ علیه السلام که، ایشان چگونه از من بهتر میباشند، و حال آن که من پیش از ایشان
خدا را پرستیدم، و بعد از ایشان خدا را پرستیدم؟
صفحه 204 از 282
ص: 195
و علیّ هرگز خیر ایشان نگفتی، و چون ذکر ایشان کردي جز شکایت نگفتی که به من خیانت کردند، و بر من ظلم کردند؛ و اگر
ایشان خیرُ الامّه بودندي بر خاندان طهارت ظلم نکردندي و اجازه ندادندي؛ و اگر ابوبکر خیرُالامّه باشد، پس جمله مشرکان که از
شرك توبه کنند خیرُالامّه میباشند.
و در کتاب مشاهیر الصحابه آمده که: قال رسول اللّه:
مَنْ أرَادَ أنْ یَنْظُرَ إِلَی آدَمَ فِی عِلْمِهِ وَ إِلَی نُوحٍ فِی تقواه وَ إِلَی إِبْرَاهِیمَ فِی حِلْمِهِ وَ إِلَی مُوسَی فِی هیبته وَ إِلَی عیسی فی عبادته فلینظر
إِلَی عَلِیِّ بْنِ أبِی طَالِبٍ.
یعنی: رسول خدا فرمود که: هر که خواهد که نظر کند به آدم در علم او، و به نوح در تقواي او، و به ابراهیم در حلم او، و به موسی
در هیبت او، و به عیسی در عبادت او، پس باید که نظر کند به علیّ بن ابی طالب. آنچه در پنج پیغمبر اولوالعزم متفرّق بود درعلیّ
علیه السلام جمع بود. پس چگونه جایز بود که مشرکی تایب در حضور چنین مردي خیرالامّه باشد؟ سُبْحانَکَ هذا بُهْتانٌ عَظِیمٌ (نور:
16 )، یعنی: منزّهی تو خدا! این بهتان بزرگی است.
الخبر السادس عشر:
اشاره
روایت میکنند که رسول صلّی الله علیه وآله گفت: اقتَدُوا بالّذین مِن بعدي [ 201 ] أبی بکر و عمر، یعنی: پیروي آن دو کس کنید
که بعد از من باشند: ابوبکر و عمر.
الاشکال علیه:
این حدیث، هم به نصب آمد و هم به رفع. امّا به نصب تقدیر چنان بود که: ابی بکرٍ و عمرَ، و به رفع چنان بود که: اقتدوا أیّها النّاس
مِن بَعدي بکتاب الله و عترتی و ابوبکر و عمر؛ و بدین وجه ابوبکر و عمر مأمور باشند به اقتدا کردن به کتاب خدا و عترت رسول؛ و
دلیل بر این معنی حدیث مشهور است از نقل مخالف و مؤالف چنان که رسول فرمود:
إِنِّی مُخَلِّفٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ کِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی ما إن تمسّکتم بهما لن تضلّوا [أهْلَ بَیْتِی لَنْ تَضِلُّوا مَا تَمَسَّکْتُمْ بِهِمَا لن تضلّوا ابدًا].
صفحه 205 از 282
ص: 196
یعنی: من میگذارم در میان شما دو چیز بزرگ گران: کتاب خدا و عترت خود. مادام که شما تمسّک به ایشان کنید و دست بر
ایشان زنید هرگز گمراه نمیشوید. و حدیث اقتدوا دعويمدّعی است و بس، و حدیث معارض روایت شیعه، و تصدیق جمهور اهل
سنّت. پس از این جا معلوم شد که این حدیث دلالت نمیکند بر صحّت خلافت ایشان.
فی مناقب ابن مردویۀ عن أبی موسی الأشعري قال: أشْهَدُ أنَّ الْحَقَّ مَعَ عَلِیٍّ وَ لَکِنْ مَالَتِ الدُّنْیَا بِأهْلِهَا وَ لَقَدْ سَمِعْتُ رسول الله صلی الله
[34 / علیه و آله یَقُولُ لَهُ: یَا عَلِیُّ أنْتَ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ بَعْدِي مَعَکَ اللهم أدر الحق معه حیثُ ما دار [بحار: 38
و فیه قال أبوموسی أیضا عن النبیّ صلی الله علیه وآله: لن یزال الحقُّ مَعَ علیّ و علیٌّ مع الحق لنیَختلفا و لن یَفترقا.
یعنی: در مناقب ابن مردویه است روایت از ابی موسیاشعري که او گفت: گواهی میدهم که حق با علیّ است، ولکن دنیا اهل خود
را بگردانید و بچسپانید؛ و به حقیقت که من شنیدم از رسول خدا که میگفت: اي علی! تو با حقّی، و حقّ بعد از من با تو است. بار
خدایا! بگردان حقّ را با علی هر جا که علیّ میگردد، یعنی پیوسته حقّ را با علیّ دار هر جا که علی باشد. فضائل أهل بیت(ع)،
عماد الطبري متن 196 الاشکال علیه: ..... ص : 195
در این کتاب است روایت از ابو موسی که وي روایت کرد که: پیغمبر علیه السلام گفت: همیشه حقّ با علیّ باشد و علیّ با حقّ. از
یکدیگر جدا نشوند و خلاف یکدیگر نکنند هرگز، چون حق با این مرد است. فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلالُ (یونس: 32 ) فهو الضلال
و المفتري، یعنی: پس چه باشد بعد از حق مگر گمراهی، و جز از راستی نباشد الّا باطل و ضلالت و آنچه به گمراهی رساند. پس او
نیز گمراهی بود، و دروغ بربافته.
جواب آخر: ابوبکر نصّ کرد به امامت عمر، و عمر با او شورا انداخت، و عثمان بیهیچ کشته شد. چون در میان ایشان مخالفتی
ظاهر شد، اقتدا به هر یکی نقیض اقتدا است به صاحب دیگر؛ و عمر اشارت کرد به ابوبکر تا به خالد ولید زانی حدّ بزند که با زن
مالک بن نُوَیره زنا کرده بود، وي محصن بود.
صفحه 206 از 282
ص: 197
ابوبکر ابا کرد و حدّ خدا را بر وي نراند و گفت: خالد سیفٌ مِن سُیوف الله، یعنی: خالد شمشیري است از شمشیرهاي خدا؛ و این
حال چنان بود که چون رسول را از حجۀ الوداع مراجعت افتاد، و آیه غدیر و حدیث من کنتُ مولاه فعلیٌّ مولاه در عرب فاش شد،
مالک بن نویره و ابن فنجویه [!؟] که دو امیر بزرگ بودند از امراي عرب، پیش رسول صلّی الله علیه وآله آمدند و تهنیت رسول
بگفتند، و امیرالمؤمنین علیّ را تهنیت بکردند و گفتند: یا رسول الله!
إذا تمّ أمرٌ دنا نقصه توقّع زوالا إذا قیل تم
یعنی: چون کاري تمام شد نقصان آن نزدیک آمد، توقّع زوال دار چون گویند تمام شد. اگر سال دیگر ما باز گردیم و تو زنده
نباشیفإلی من؟ یعنی: پیش که برویم؟ اشاره به علیّ کرد، و رسول صلّی الله علیه و اله بعد از روز غدیر [ 103 ] صد روز زنده بود،
کما فی مناقب ابن مردویه، یعنی: همچنان که در کتاب مناقب ابن مردویه است؛ و رسول، صدقات این دو بزرگ را هم در قبیله
ایشان به فقراي صلحاي ایشان صرف کردي، و چون رسول متوفّی شد، ابوبکر بدیشان فرستاد به طلب زکات ایشان، و جواب دادند
که: ما چنان که در عهد رسول صلّی الله علیه وآله به فقراي قبایل خویش میدادیم، امروز نیز چنان میکنیم، و اگر لابدّ میباید دادن
هم به تو نمیدهیم مگر این که به علیّ میدهیم که مستحقّ این کار است، و مقدّم از همه به نصّ خدا و رسول.
ابوبکر اسم مرتدّي بر ایشان نهاد، و خالد ولید را با لشکر گران بدیشان فرستاد تا جمله را در رکوع و سجود بکشت؛ و حال چنان
بود که خالد برسید و به حرب درپیوستند. در میان حرب، مؤذّن بانگ نماز بگفت. ایشان سلاح بنهادند وروي به نماز نهادند. خالد
ترك نماز بگفت، و ترك دین نیز نمود، و تابع ضلالت گشت، و در سر نماز بر ایشان ریختند و جمله را شهید کردند، و در آن
شب سر مالک را در زیر دیگ نهاد، و با زن وي زنا کرد. نیکو سیف اللّه است. تعویذ میباید تا به گردن خداوندگار و خدمتکار
کلمه اي براي دفع چشم بد. چشم زخ مباد. در شعر نظامی: « بنام ایزد » بندند بنامیزد بنامیزد [ترکیب از
صفحه 207 از 282
ص: 198
بنامیزد بنامیزد نگه کن تا توان بودن غلام آنچنان رویی که گل رنگ آرد از رویش]، و سبب آن بود که در میان مالک و خالد در
جاهلیّت عداوتی بود، و براي تشفّی نفْس خویش این کار بکرد؛ و میان عمر و مالک صداقتی بود در جاهلیّت ... و عمر بر آن جمله
انکار میکرد تا در ایّام خلافت خویشتن حکم کرد که در عرب و عجم، هر جا اسیري دارند از ایشان باز دهند؛ ومردمان از ایشان
فرزندان آورده بودند و نسل ظاهر شده بود.
مقصود که اگر اقتدا به عمر کنند، بیع و شري و حرب با ایشان حرام است، واگر اقتدا به ابوبکر کنند حلال و مرخص.
مصنّف این کتاب، حسن بن علی الطبري میگوید که: چون در میان ایشان مخالفتی چنین واقع شد، صلاح اهل اسلام در آن میبینم
که ترك هر دو ایشان بکنند، و اقتدا به امیرالمؤمنین علیّ کنند که معصوم بود، و اولاد او با وي هیچ نبود. قال اللّه تعالی: أَ فَلا
یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً (نساء: 82 ) یعنی: حق تعالی فرمود که: ایشان اندیشه نمیکنند در
قرآن، و اگر این قرآن از نزدیک غیر خدا بودي، هر آینه مییافتند در او خلافی بسیار.
و در کتاب عیون الفنونی آمده که: در روزگار ابوبکر قضیّه [اي] رو داد. ابوبکر حکمی بکرد و باز همان قضیه اتّفاق افتاد. ابوبکر به
خلاف اوّلین حکم کرد و میراث بداد. پس سایلی بر وي اعتراض کرد که: چرا حکم مختلف کردي در یک قضیه؟ جواب داد که:
تلک علی ما قضیناه و ذلک علی ما نقضی. مفهوم آن است که: آن قضیه آن چنان بود که حکم کردیم، و این چنین است که حکم
میکنیم. یعنی ما چنان که خواهیم حکم میکنیم و بر ما اعتراض نمیباشد؛ و فنونی، ناصبی تمام بود؛ و حق تعالی گفت:
ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ
(الحشر: 7) یعنی: آنچه رسول به شما آورد آن را فرا گیرید، و آنچه شما را از آن باز دارد باز ایستید؛ و نگفت که وي چنان که
خواهد کند؛ و قال الله تعالی:
وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنا بَعْضَ الْأَقاوِیلِ لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْیَمِینِ
( (الحاقه: 45
صفحه 208 از 282
ص: 199
تا آخر آیه.
و عمر روزي میراث قسمت میکرد میان برادران مادري و پدري و برادران مادري. مادریان را بداد، و مادري و پدري را محروم
گردانید. این محروم گفت: یا عمر! هَب إنّ أبانا کان حمارا ألسنا من امّ واحدة، یعنی: اي عمر! انگار که پدر ما خري بود. آیا ما از
یک مادر نیستیم؟ یعنی همه از یک مادریم. پس عمر تصدیق وي کرد و او را نیز میراث بداد. این مسأله را مسأله حماریّه میگویند؛
و ایشان به فخر باز گویند که عمر گفت: کلُّکم أفقه من عمر حتی العجائز، یعنی: همه شما فقیهتر و داناترید از عمر تا غایتی که
پیرزنان هم از عمر فقیهترند؛ و نمیدانند که این اعظم الذّنوب است، لِجهله بالدین و تقدّمه علیه مع وجود الفاضل، یعنی: از براي
نادانی او به دین، و در پیش افتادن او با وجود آن که فاضل و عالم در میانه بود.
و عمر در منبر گفت: لاتُغالوا فی مُهور نسائکم فَمَن غالی فی مَهر امرأته جلّدتُه، یعنی: مهر زنان خود گران مکنید که هر که مهر زن
خود گران کند، من وي را تازیانه میزنم؛ و گویند که گفت: هر که مهر زن از چهارصد درهم بیافزاید، من بر وي حدّ میزنم، و
مهر را بر چهارصد درهم آرم، و هر چه ازآن زیاده بود بر بیتالمال میفرستم. پیرزنی آنجا حاضر بود. برخاست وگفت: یا عمر!
أتمنع منّا ما جَعَلَه الله لنا، یعنی: اي عمر! تو منع میکنی و باز میداري از ما آن چه خداي تعالی براي ما نهاده است و قرآن بر آن
ناطق است؟ کما قال اللّه تعالی: وَ آتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَیْئاً (نساء: 20 ) یعنی: همچنان که حق تعالی فرمود که: اگر
بدهید شما به مهر یکی از زنان پوست گاوي پر از زر، از آن مهر هیچ چیز بر مگیرید. عمر در گریه افتاد وگفت: کُلُّکم أفقَه من
/ عمر حتّی العَجائز؛ و فریاد برآورد که: مرا در دست پیرزنی عاجز گردانیدي. [شکل هاي مختلف این روایت را بنگرید: الغدیر: 6
.(95 99
پس در این قضایا چگونه اقتدا بدو توان کرد؟ وگویند: روزي حکمی بکرد، قائلی گفت: أصبت یابن الخطاب! فقال: و ما یُدریک
أنّنی أصبت أو أخطات؛
صفحه 209 از 282
ص: 200
فَوَالله ما یَدري عمر أصاب أم أخطا، یعنی: صواب کردي. اي پسر خطّ اب! عمر گفت: چه میدانی که من صواب کردم یا خطا
کردم؟ واللّه که عمر نمیداند که صواب کرده است یا خطا کرده.
و عمرگفت: إنّنی لأستَحیی مِنَ الله أن أُخالف أبابکر، یعنی: به درستی که من شرم میدارم از خدا که خلاف ابوبکر کنم. عمر
گفت: الکلالۀ ورثۀ غیر الأولاد والأبوین و أبوبکر قال بخلافه؛ و قضی فیها بمأة قضیۀ، یعنی: عمر گفت: کلاله میراثگیرانند جز از
فرزندان و مادر و پدر، و ابوبکر به خلاف این بگفت و حکم کرد. ابوبکر در کلاله به صد گونه حکم کرد. عمر بایستی که از حقّ
شرم نداشتی، خاصّه به صورتی که بیند که به خلاف دین و شریعت حکم میرود، ضرور است که خداي تعالی صد حکم نکرده
باشد. قال اللّه تعالی: وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَ دُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً (نساء: 82 ). و ابوبکر امضاي قبال فدك فاطمه داد، و عمر
بازگرفت و بدرید، و فاطمه در آن وقت گفت: مزّق الله بطنه، یعنی: خدا شکم او را بدراد و پاره کناد؛ و ابوبکر نماز تراویح به تنها
کردي، و عمر به جماعت گزاردي؛ و ابوبکر در نماز دستها فروگذاشتی، و عمر بر هم نهادي.
و صاحب الراحه گفت: ابوبکر خیر العمل گفتی، و عمر الصلوة خیر من النوم میزد. چنان که وقت نماز بود و عمرخفته بود. مؤذّن
105 ] بر بام خانه وي شد، زیرا که مسجد قاص [: پر] بود به مردم براي انتظار نماز جماعت، و گفت: الصلوة خیر من النوم. عمر ]
بیدار شد و گفت: این که بود که خیرٌ من النوم گفت؟ گفتند: فلان کس بود. پس عمر گفت: لفظی خوش است. این را در نماز
بامداد سنّت گردانید.
ابوبکر حجّ متمتّع کردي، و متعۀ النّسا را مباح دانستی، و عمر این جمله را حرام گردانید و گفت: متعتان کانَتا علی عَهدِ رسول الله
حلالَین فإنّی احرّمُهُما و أُعاقِبُ علیهما، یعنی: دو متعه که متعه حج و متعه زنان باشد، در زمان پیغمبر خدا حلال بودند، و من آنها
را حرام میکنم، و عقوبت میکنم بر آن هر کس
صفحه 210 از 282
ص: 201
را که بدان قیام کند.
[وي] در بر شکم فاطمه زد، و بیاذن و اجازت او بر خانه او شد، و آتش بر در خانه فاطمه نهاد، و علی را گرفته و بسته ... چند از
خانه بیرون آورد؛ و ابوبکر بر این جمله انکار میکرد، و ابوبکر دائما براي تقدّم بر علیّ از وي عذر خواستی و مراعات جانب علیّ
کردي، و بر ایذاي فاطمه تحسّر خوردي، و عمر برعکس، این جمله مُصرّ بودي. زاد آخرت را ... و ابوبکر مروان را [حکم بن ابی
العاص پدر مروان را] براند، و عثمان وي را بخواند؛ و ابوبکر وعمر، ابوذر غفّاري را بخواندند، و عثمان براند براي اظهار عظمت که
معارض حق تعالی شده باشد به آیه: وَ لا تَطْرُدِ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِ (انعام: 52 ) یعنی: حق تعالی فرمود که: مران آن
کسانی را که خداي خود را میخوانند در بامداد و شبانگاه؛ و محاذات را به اجبار ابراهیم که: أنا احیی و امیت اقتدا به هر یکی ضدّ
اقتدا است به دیگري. قال اللّه تعالی: أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً (نساء: 82 ). چنانکه در
قرآن اختلاف نیست، باید که در قول خلیفه که به قرآن ایمان دارد و عمل میکند هم اختلافی نباشد، چنان که ائمّه شیعه دوازده تن
بودند، و آخر ایشان آن گفت که اوّل ایشان گفته بود. نه مثل ائمّه مخالفان که هر یکی از ایشان به تجدید مذهبی مینهادند و
اغواي خلق میکردند. قال الشّاعر: شعر:
و تشعّبوا شعبا فکل جزیرة فیها أمیرالمؤمنین و منبر
یعنی: پراکنده شدند و شاخهها شدند. پس هر جزیره در آن امیرالمؤمنینی است و منبري.
جواب آخر:
قال اللّه تعالی:
لَقَدْ کانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَۀٌ لِمَنْ کانَ یَرْجُوا اللَّهَ وَ الْیَوْمَ الْآخِرَ وَ ذَکَرَ اللَّهَ کَثِیراً
(احزاب: 21 ) و قال:
فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ
( (آل عمران: 31
( أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ (نساء: 59
وقال: مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ
.( (نساء: 80
صفحه 211 از 282
ص: 202
از این آیات معلوم شد که اقتدا به رسول میباید کرد. و از حدیث مجمعٌ علیه معلوم شد که اقتدا به قرآن میباید کردنو به عترت
به آیه:
فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ
(نحل: 43 ) و چند آیات و اخبار وارد شد به مدح و ثناي بنوهاشم، و سعد بن عباده با جمله خزرجیان بر ایشان انکار کردند، و اعتقاد
کردند به تفسیق و تضلیل ایشان. پس باید که اقتدا بدیشان حرام باشد، و هوکذلک یوم القیامۀ. آخر.
میگویند که: ابوبکر در به خویشتن ببست و گفت: هَلْ مِنْ مُسْتَقِیلٍ فَأُقِیلَهُ، فَقَالَ عَلِیٌّ علیه السلام: قَدَّمَکَ رَسُولُ اللَّهِ فَمَنْ ذَا
یُؤَخِّرُك، یعنی: هیچ اقاله خواهندهاي [ 106 ] نیست تا او را اقالت کنم؟ و مراد او از اقالت خلافت است. کسی میخواهد که با او
اقالت خلافت کند؟ امیرالمؤمنین علیّ گفت: پیغمبر صلّی الله علیه و آله تو را در پیش داشت، پس کیست که تو را باز پس دارد؟
الاشکال علیه:
این کلام دروغ است به اجماع سنّیان که گفتند: مات رسولالله و لمیَستخلف [بمرد رسول خدا و خلیفه نگذاشت] پس وي را چگونه
مقدّم کرده باشد؟ و اگر این صدق بود، چرا روز سقیفه ابوبکر تمسّک بدین حدیث نکرد، و افتراي الائمّۀ من قریش کرد. و اجماع
علما است که ابوبکر در سقیفه گفت: رضیتُ لکم أحد هذَین الرجلَین: أبا عبیدة أو عمر، یعنی: راضی شدم از براي شما به یکی از
این هر دو مرد: ابو عبیده جرّاح یا عمر.
و اگر این کلام راست بودي، علی بر وي بیعت کردي زودتر از جمله صحابه، و کار او به سقیفه محتاج نبودي، و علی دائماً نگفتی
که: ما زلتُ مظلومًا منذ قَبَضَ الُله نبیّه، یعنی: همیشه مظلوم بودم از آن زمان که خداي تعالی قبض روح پیغمبر خود کرد [ابن ابی
.[283 / الحدید: 20
و بخاري میگوید که: تا فاطمه زنده بود، علیّ علیه السلام و هیچ بنی هاشم بر ابوبکر بیعت نکردند، و عمر فاطمه بعد از رسول
صلّی الله علیه وآله شش ماه بود، و گویند که: هفتاد و پنج روز زنده بود، و این قول مذهب شیعه است؛ و به
صفحه 212 از 282
ص: 203
مذهب ما، علی با صحاب خود هیچ کس بر وي بیعت نکردند.
و نیز اگر رسول وي را مقدّم کرده بودي، بایستی که وي اقیلونی نگفتی، زیرا که هر چه رسول کرد و گفت، جمله به وحی الهی
بودي. بنابراین در بر خویشتن بستن ابوبکر، از اعظم ذنوب و عصیان وي بود به قول خدا و رسول وَ مَنْ یَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ لَهُ نارَ
جَهَنَّمَ خالِدِینَ فِیها أَبَداً (ج- ن: 23 ) یعنی: هر که نافرمانبُرداري خدا و رسول وي کند، او در آتش دوزخ باشد. خاصّه که در حال
حیات رسول اجابت کرد، و بعد از وفات امتناع نمود. پس مجرم میباشد به مخالفت این آیه: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَ
لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ (انفال: 24 ) یعنی: اي کسانی که ایمان آوردهاید! اجابت کنید خدا را و رسول را چون شما را دعوت کنند.
و نیز خصم، امامت او را به اختیار میگوید و به اجماع اهل حَلّ و عَقد؛ و از این جا بود که عثمان را خلع میکردند قبول نکرد تا به
اجماع مهاجر و انصار، بلکه جمله اهل اسلام کشته شد.
و نیز اگر وي مقدّم بود، چرا بیعت میستاند و دیگري را بر خود مقدّم میکرد به خلاف قول خدا؟ و نیز اگر مقدّم بودي، زهّاد و
صحابه و خزرجیان با سعد عباده وسایر بنی هاشم از بیعت او تخلّف نکردندي، و امیرالمؤمنین و اولاد او علی الدّوام از تقدّم او
شکایت نکردي، و تظلّم نزدندي؛ و عن رسول الله:
إِنِّی مُخَلِّفٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ کِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی أهْلَ بَیْتِی وَ إِنَّهُمَا لَنْ یَفْتَرِقَا حَتَّی یَرِدَا عَلَیَّ الْحَوْض.
و قال: وَ لَا تَقَدَّمُوهُمْ فإنهم أفضل منکم وَ لَا تُعَلِّمُوهُمْ فَإِنَّهُمْ أعْلَمُ مِنْکُم،
یعنی: از پیغمبر خدا روایت است که وي فرمود: به درستی که میگذارم در میان شما کتاب خدا و عترت خود را که اهل بیت منند،
و ایشان- یعنی کتاب و عترت- هرگز از یکدیگر جدا نشوند تا بر کنار حوض به من میرسند؛ و بعد از آن فرمود: در پیش ایشان
مباشید، و بر ایشان مقدّم نشوید که ایشان فاضلتر از شمااند، و ایشان را تعلیم [ 107 ] مکنید و میاموزید که ایشان از شما
صفحه 213 از 282
ص: 204
عالمترند. پس در میان ایشان تخصیص علیّ کرد و گفت: إنّه هادٍ مَهدي یَسلک لکم المحجّۀُ البیضاء و إنّه أق َ ض یالامّۀ و إنّه یُقاتل
عَلَی تأویل القُرآن کما قاتَلَ رسولُ الله علی تَنزیله، یعنی: به درستی که علی راه نماینده، و راه یافته است، و به راه روشن رود؛ و به
درستی که او قاضی و حاکمترین امّت است، و او جهاد و قتال میکند برتأویل قرآن، همچنان که رسول خدا قتال کرد بر تنزیل
قرآن.
و در کتاب مجتبی آمده: عن علیّ فی قوله تعالی:
الم أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ
(عنکبوت: 2) قُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّه:
مَا هَذِهِ الْفِتْنَۀُ قَالَ یَا عَلِیُّ إِنَّکَ [مُبْتَلًی] وَ مُبْتَلًی بِکَ وَ إِنَّکَ مُخَاصَمٌ فَأعِدَّ لِلْخُصُومَۀِ
[69 / [بحار: 28
یعنی: از علیّ علیه السلام روایت است در این آیه [که] مفهوم آن است که: اي مردمان! مپندارند که ایشان را بگذارند که ایشان
گویند، ما ایمان آوردیم و ایشان را آزمایش نکردند و نیازمودند. گفتم: یا رسول اللّه! این چه آزمودنی باشد؟ پیغمبر علیه السلام
فرمود: یا علی! به درستی کهآزمایش کرده و آزموده تو باشی، و آن که با تو مبتلی و ممتحن باشد، و به درستی که با تو خصومت
کنند. پس کارسازي خصومت کن.
و به اجماع، درحرب خیبر، ابوبکر و عمر متأخّر افتادند و علی متقدّم. کما رَوَي العامّۀ: لَأُعْطِیَنَّ الرَّایَۀَ غَداً رَجُلًا یُحِبُّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ
یُحِبُّهُ اللَّهُ وَ رَسُولُه یعنی: همچنان که عامه روایت کردند که پیغمبر فرمود در حرب خیبر که: من هر آینه رایت را به مردي میدهم
که او خدا و رسول خدا را دوست دارد، و خدا و رسول وي را دوست دارند.
و به اجماع مفسّران در اداي نُه آیه از سوره برائت علی مقدّم بود و ابوبکر مؤخّر، چنان که گفتند: چون نُه آیه آمد، رسول آن را به
ابوبکر داد و به موسم فرستاد. جبرئیل آمد و گفت: خدا سلام میرساند ومیگوید که: لَا یُؤَدِّیهَا عَنْکَ إِلَّا أنْتَ أوْ رَجُلٌ مِنْکَ، یعنی:
نرساند این آیتها را از تو الّا تو یا مردي از اهل
صفحه 214 از 282
ص: 205
بیت تو. رسول گفت: علیٌّ منّی و أنَا مِن علیّ، یعنی: علی از من است و من از علیّام؛ و علی را بخواند و سوره براءت را تمام به وي
داد، و ابوبکر را معزول بکرد.
و همچنین در قضاي یمن و در حرب ذات السلاسل و در فتح مکه و امثال آن و اوضح من ذلک، یعنی: روشنتر از آن است که
رسول گفت:
یا علیّ! لَا یَتَقَدَّمُکَ بَعْدِي إلّا کَافِرٌ وَ لا یَتَخَلَّفُ عَنْکَ بَعْدِي إِلّا کَافِرٌ وَ إِنَّ أهْلَ السَّمَاوَاتِ لیُسَمُّونَکَ أمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ
307 ]، یعنی: یا علی! درپیش تو نیفتد، و از تو مقدّمی نجوید، و قدم در پیش تو ننهد بعد از تو الّا کافري، و خلاف تو / [بحار: 37
نکند بعد از من الّا کافري؛ و به درستی که اهل آسمانها تو را امیرالمؤمنین نام نهادهاند و تو را امیرالمؤمنین میخوانند.
و علیّ علیه السلام گفت:
ألا إنّ أبابکر ابتزّنی علیها و هو یَعلم أنّی خیرٌ منه و أولی بها منه و ولّاه عمر و هو یعلم أنّی خیرٌ منه و أولی بها منه؛ ألا ما زلتُ مظلومًا،
ألا ما زلتُ مقهوراً منذ قَبَضَ اللّه نبیّه،
یعنی: علی گفت: به درستی که ابوبکر اینخلافت را از من در ربود و غلبه کرد بر آن، و او میداند که من بهتر از اویم، واولیَترم به
خلافت از او، و عمر او را والی گردانید، و او میداند که من بهترم از او، و من اولیَترم به این [ 108 ] خلافت از او؛ و آگاه باشید که
من همیشه مظلوم بودم، و همیشه مقهور بودم. بر من ظلم و قهر کردند از آن زمان باز که خداي تعالی قبض روح پیغمبرخود کرد.
و رسول صلّی الله علیه وآله گفت:
انّه سیلی هذا الأمر بعدي أبوبکر فإن قاتلتَ فلک و إن ترکتَ فهو خیر لک، ثمّ یَلی بعده عمر فإن قاتلتَ فلک و إن ترکت فهو خیرٌ
لک، ثم یلی بعده عثمان فإن قاتلت فَلَکَ و إن ترکتَ فهو خیرٌ لَک.
قال علیّ: لولا قُربُ عَهدِ النّاس بالکفر لجاهَدتُهم،
[158 / [الصراط المستقیم: 3
یعنی: به درستی که زود باشد که حاکم و والی شود این کار را پس از من
صفحه 215 از 282
ص: 206
ابوبکر. پس اگر تو قتال و جهاد و کارزار کنی این کار تو را بود، و اگر بگذاري و رها کنی این تو را بهتر بود. بعد از آن حاکم و
والی گردد پس از او عمر. پس اگر تو قتال کنی این کار تو را بود، واگر ترك کنی تو را بهتر بود. پس حاکم و والی گردد بعد از
آن عثمان، و اگر قتال و کارزار کنی این کار تو را بود، و اگر ترك کنی و بگذاري این تو را بهتر بود.
وعلیّ علیه السلام گفت: اگر نه نزدیکی عهد مردمان بودي به کفر، هرآینه با ایشان جهاد و کارزار کردمی، یعنی بدان زودي
مردمان در اسلام آمده بودند اگر با ایشان غزا میکردم دیگر بار همه به سر کفر و شرك میرفتند.
الخبر التاسع عشر:
اشاره
روایت میکنند از عمرو عاص که وي گفت: یا نبیَّ اللّه! من أحبّ النّاس إلیک؟ فقال: عائشۀ؛ فقال: مِنَ الرجال؟ قال: أبوها،
یعنی: اي پیغمبر خدا! دوستترینمردمان به نزدیک تو کدام است؟ پیغمبر صلّی الله علیه وآله فرمود: عایشه. بعد از آن عمروعاص
گفت: از مردان کدام دوستتر است به نزدیک تو؟ پیغمبر فرمود: پدر او- یعنی ابوبکر.
الاشکال علیه:
فی المصابیح- و علیه اجماع علماء الشیعۀ و النواصب- عن عائشۀ أنّها سُئلت: أيّ الناس کان أحبّ إلی رسول اللّه؟ قالت: فاطمۀ،
فقیل: مِن الرجال؟ قالت: زوجها.
و فی المصابیح عن المطلب بن ربیعۀ: أنّ العباس دَخَلَ علی رسول الله مُبغضًا و أنا عنده، فقال: ما أغضَبَکَ؟ قالَ: یا رَسُولَ اللَّهِ! مَا لَنَا وَ
لِقُرَیْشٍ إِذَا تَلَاقَوْا تَلَاقَوْا بِوُجُوهٍ مُسْتَبْشِرَةٍ وَ إِذَا لَقَوْنَا [لَقَوْنَا] بِغَیْرِ ذَلِکَ؛ فَغَضِبَ رسول الله حتّی احمرّ وجهه، ثُمَّ قَالَ وَ الَّذِي نَفْسِی بِیَدِهِ لَا
558 ] ثم قال: أیّها الناس من آذي عمّی فقد آذانی و إنّما عمّ الرجل / یَدْخُلُ قَلْبَ رَجُلٍ الْإِیمَانُ حَتَّی یُحِبَّکُمْ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ [بحار: 29
صنوا أبیه.
صفحه 216 از 282
ص: 207
و فی مترجم الاخبار لجار الله العلامّۀ عن أبیذر: إن صلّیتم حتی تکونوا کالحنائر ما نفعکم ذلک حتی تحبّوا آل رسولالله [النهایه، ابن
.[432 / اثیر: 1
الحنیرة: القوس بلاوتر و فیه العقد المضروب.
،216 / و فی صحیح البخاري عن أُسامۀ بن زید: أنّ رسولَ اللّه کان یأخذه و الحسن و یقول: اللَّهُمَّ إِنِّی احِبُّهُمَا فَأحِبَّهُمَا. (بخاري: 4
دارد]. « الحسن و الحسین » اصلاح متن حدیث بر اساس منبع. در نسخه
.[217 / و فیه عن بعضهم: رَأیْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلّی الله علیه وآله وَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ عَلَی عَاتِقِهِ یَقُولُ اللَّهُمَّ إِنِّی أُحِبُّهُ فَأحِبَّه [بخاري: 4
اشکال بر او:
در مصابیح است، و بر آن اجماع علماي شیعه و علماي نواصب است، روایت از عایشه که از او سؤال کردند که، کدام کس از
مردمان دوستتر بود به نزدیک رسول خدا؟ عایشه گفت: فاطمه بود. بعد از آن پرسیدند که: از مردان کدام کس دوستتر بود به
نزدیک رسول خدا؟ عایشه گفت: شوهر او بود، یعنی علیّ مرتضی علیه السلام.
و در کتاب مصابیح است روایت از مطلب بن ربیعه که وي گفت: [ 109 ] به درستی که عبّاس پیش پیغمبر صلّی الله علیه وآله آمد و
خشمناك بود، و من در نزدیک وي بودم. پیغمبر صلّی الله علیه وآله فرمود: چه خشمناکی تو؟ گفت: یا رسول اللّه! چه بوده است ما
را با قریش که چون ایشان به یکدیگر میرسند به رويهاي گشوده وشادان و خرّم میباشند، و چون به ما میرسند به غیر از آن
میباشند؟ پیغمبر صلّی الله علیه وآله در غضب رفت و خشمناك شد تا غایتی که از خشم و غضب، روي وي سرخ شد. بعد از آن
فرمود: به حقّ آن خدایی که جان من در قبضه قدرت او است که در دل هیچ مردي ایمان نرود تا آن که شما را از براي خدا و
رسول خدا دوست دارد. بعد از آن گفت: اي مردم! هر که عمّ مرا برنجاند مرا رنجانیده باشد، و به درستی که عمّ مرد همتا و همسر
پدر او بود.
صفحه 217 از 282
ص: 208
و در مترجم اخبار از آن جاراللّه علّامه زمخشري آمده است روایت از ابوذر که: اگر شما چندان نماز بگزارید که همچون کمانها
شوید که هیچ سود به شما ندهد تا آن که آل پیغمبر خدا را دوست دارید.
و در کتاب صحیح بخاري آمده است روایت از اسامه زید که وي گفت: به درستی که پیغمبر خدا علیه السلام من و حسن را در بر
گرفته بود و میگفت: بار خدایا! به درستی که من ایشان را دوست میدارم. پس تو ایشان را دوست دار.
و در این کتاب است روایت از بعضی ایشان که وي گفت: من پیغمبر خدا را دیدم، و حسن بن علی را دیدم بر دوش پیغمبر صلّی
الله علیه وآله، و پیغمبر صلّی الله علیه وآله میگفت: بار خدایا! من وي را دوستدارم، تو نیز وي را دوست دار.
و فی الصحیح لمحمّد بن اسماعیل البخاري: قال النّبی علیه السلام:
الأنصار لا یُحبّهم إلّا مؤمنٌ و لا یُبغضهم إلّا منافق فَمَن أحَبّهم أحبّهُ اللّه و مَن أبغَضَهم أبغَضَهُ اللّه
.[223 / [بخاري: 4
و فیه عنه علیه السلام:
آیۀ الایمان حُبُّ الأنصار و آیۀُ النّفاق بُغض الأنصار
.[10 / [بخاري: 1
و فیه عنه علیه السلام للأنصار:
أنتم أحبُّ الناس إلیّ،
.[223 / [بخاري: 4
یعنی: در کتاب صحیح از محمّد بن اسماعیل بخاري آمده است که پیغمبر صلّی الله علیه وآله فرمود که: قوم انصار دوست ندارد
ایشان را الّا مؤمن، و دشمن ندارد الّا منافق. هر که ایشان را دوست بدارد خدا وي را دوست دارد، و هر که ایشان را دشمن دارد
خدا وي را دشمن دارد.
و در این کتاب است روایت ازپیغمبر صلّی الله علیه وآله که وي گفت: نشانه ایمان دوستی انصار است، و نشانه نفاق دشمنی انصار
است.
و در این کتاب است روایت از پیغمبر علیه السلام که وي گفت به انصار که: شما دوستترین مردمانید به نزدیک من.
صفحه 218 از 282
ص: 209
و اجماع محدّثان است که از بهر رسول مرغی مَشويّ حاضر آمد. گویند که، امّایمن آورده بود. رسول آن را در پیش نهاد و گفت:
اللّهم ائتِنی بأحبّ خلقک إلیک لیأکل معی هذا الطّیر،
[ [ذخائر العقبی: 61
یعنی: بار خدایا! پیش من آر دوستترین خلق خود را در درگاه تو تا این مرغ را با من بخورد. علیّ علیه السلام سه کَرَت حاضر
شد، و انس اجازت نمیداد و میگفت: رسول علیه السلام در حاجتی است. علیّ علیه السلام به نوبت سیّم دست به سین انس باز
نهاد و از در دور کرد و به خدمت رسول شد. رسول چون علیّ را بدید گفت: یا علیّ! ما أبطأك، چه درنگ کنندهاي؟ چرا دیر
میآیی؟ علیّ گفت: یا رسول اللّههذه ثالثۀ و أنس یقول: أنّ رسولَ الله فی حاجۀ، یعنی: این نوبت سیّم است که من آمدم، و انس
.[ میگفت که: رسول خدا در حاجتی است [ 110
رسول گفت: یا انس! چرا چنین کردي؟ گفت: یا رسول اللّه! دعاي تومیشنیدم، خواستم که این احبّ الخلق شخصی باشد از انصار.
رسول گفت: إنّ الرجل یُحبّ قومه، یعنی: به درستی که مرد قوم خود را دوست میدارد.
اگر این مفتري صدق بودي، علی آنجا حاضر نشدي. انصاف بده که کدام مردي باشد که پیش فاسد فاجري بنشیند و گوید که: من
زن خود را دوست میدارم، خاصّه پیش فاجري چون عمرو عاص ... به خدا که این کلمه را اگر ... خرابات بگوید مردم به عیب
کنند، و خود نگوید، و این کلمه از قلّت غیرت و نزارت حمیّت و از بی مردي باشد، وخاصّه که نفرت آرد از بساط نبوّت، و مع
ذلک رسول دائماً از دست عایشه و حفصه در رنج بود، و چند کَرَت به سبب ایشان عتابهاي حق شنید، وسوره تحریم شاهد عدل
( این حال، و حق تعالی رسول را منع کرد که رضاي این دو زن نگاه میدار. کما قال اللّه تعالی: تَبْتَغِی مَرْضَاتَ أزْوَاجِکَ (تحریم: 1
یعنی: رضاي زنان خود میجویی؟ و رسول ماهی از ایشان اعتزال کرد؛ و سوره نور، بیّن ابن باب است، زیرا که رسول از منافقان به
سبب عایشه چند سخنان موحش و فاحش بشنید، و اگر تفسیر قرآن را
صفحه 219 از 282
ص: 210
از طوایف مطالعه کنند بازیابند که رسول از دست عایشه و حفصه چه غصّهها خورد، و چند کرت از خود دور کرد. پدران ایشان
باز به حیله به رسول میبستند به صد هزارحیله و شفاعت، و رسول صلّی الله علیه وآله علی الدّوام ذکر خدیجه میکرد به خیر
وخوبی او، و عایشه تقریع و توبیخ رسول کردي در این باب، و رسول از آنرنجیدي و غصّهها خوردي و صبر کردي.
و فی مصابیح عن عائشۀ: ما غرتُ علی أحد من نساء النّبی صلّی الله علیه وآله ما غرّت علی خدیجۀ و ما رأیتها و لکن کان الرسول
یکثر ذکرها و ربما ذبح الشاة ثم یقطعها أعضاء ثم یبعثها فی صدائق خدیجۀ فربما قلت له کأنّه لم تکن فی الدنیا امرأة إلّا خدیجۀ
.[291 / فیقول: إنّها کانت و کان لی منها ولد [و قالت عائشۀ: ولقد أمره ربّه عزّوجلّ أن یُبشّرها ببیت من قَصَب فی الجنّۀ] [الطرائف: 1
یعنی: در مصابیح آمده روایت از عایشه که وي گفت: من غیرت نکردم، و رشکم نیامد بر هیچ یکی از زنان پیغمبر علیه السلام آن
چنان که غیرت میکردم و رشکم می آمد بر خدیجه، و من وي را ندیده بودم، و لکن رسول علیه السلام ذکر او بسیار کردي، و
گاه بودي که گوسفند بکشتی وآن را پاره کردي و عضو عضو از یکدیگر جدا کردي، بعد از آن، آن را به دوستان خدیجه
فرستادي. بسی بودي که من وي را گفتمی که: گوئیا در دنیا زن نبوده است الّا خدیجه. پس پیغمبر فرمودي: به درستی که خدیجه
چنین و چنین بود، و مرا از او فرزند بود.
و رسول گفت فی ذکر خدیجۀ: صدّقتنی إذ کذّبنی النّاس و آوتنی إذ طَرَدنی النّاس و أسعدتنی بما لها، یعنی: خدیجه مرا باور داشت
چون مردمان مرا به دروغگویی داشتند، و تکذیب من کردند، و مرا جاي داد و به خانه گرفت چون مردمان مرا براندند، و مرا یاري
.[512 / داد به مال خود [بنگرید: کشف الغمه: 1
و بسیار گفتی: و ما نفعنی مالٌ کمالِها، یعنی: سود نداد مرا مالی همچون مال خدیجه.
صفحه 220 از 282
ص: 211
و عن أنس: أن النّبی علیه السلام قال:
حَسْبُکَ مِنْ نِسَاءِ [ 111 ] العالَمین مَرْیَمُ بِنْتُ عِمْرَانَ وَ خَدِیجَۀُ بِنْتُ خُوَیْلِدٍ وَ فَاطِمَۀُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ وَ آسِیَۀُ بِنْتُ مُزَاحِمٍ امْرَأةُ فِرْعَوْنَ.
[7 / [بحار: 16
و عن أنس قال: بلغ صفیۀ أن حفصۀ قالت بنت یهودي، فبکت؛ فدخلعلیها النبیُّ علیه السلام و هی تبکی، فقال: ما یبکیک؟ فقالت:
قالت حفصۀ إنّی ابنۀ یهوديّ. فقال: انک لإبنۀ نبیّ و إنّ عمّک نبیّ و إنّک لتحت نبیّ ففیم تفتخر علیک، یعنی: روایت است از انس
که پیغمبر صلّی الله علیه وآله فرمود: بس است تو را از زنان جهانیان مریم دختر عمران، و خدیجه دختر خویلد، و فاطمه دختر محمّد
صلّی الله علیه وآله، و آسیه زن فرعون.
و هم از انس روایت است که وي گفت: خبر به صفیّه رسید که حفصه گفت در حقّ صفیه که او دختر جهودي است، و صفیّه دختر
حُیَیِ أخطب خیبري بود. صفیّه که این بشنید بگریست. پیغمبر صلّی الله علیه وآله در پیش وي رفت و او میگریست. گفت: چرا
میگریی؟ گفت: حفصه گفته است که من دختر جهوديام. پیغمبر صلّی الله علیه وآله فرمود از براي تسلّی خاطر وي، به درستی که
تو دختر پیغمبري، و عمّ تو پیغمبر است، و تو در حکم و فرمان پیغمبري. پس به چه چیز حفصه بر تو فخر میکند؟ فضیلت دختران
به حسب فضیلت پدران باشد. ثم قال: اتّقی الله یا حفصه! بعد از آن گفت: از خداي بترس. اي حفصه!
و عادت عایشه و حفصه و پدران ایشان آن بود که علی الدّوام هر که را رسول داشتی ایشان دشمن وي بودندي. و الحمد للّه
عداوت ایشان و انتقام ایشان از علیّ و فاطمه و حسن وحسین علیهم السلام بدین سبب بود؛ اگر این حدیث از مصابیح نبودي، یُمکن
که مخالف گفتی که این افتراي شیعه است.
و در کتاب مجتبی آمده: اذا أحبّ اللُه عبداً ألقی محبّته علی الماء فلایشربه عبدٌ إلّا أحبّه، یعنی: چون خداي تعالی بنده [اي] را [که]
دوست دارد، محبّت و دوستی وي را بر آب اندازد. هیچ بندهاي آن آب را نیاشامد الّا که وي را
صفحه 221 از 282
ص: 212
دوست دارد.
و در کتاب مجتبی و منتهی و تفسیر ابوبکر شیرازي و خزاعی و سلمانی آمده که آیه إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ
الرَّحْمنُ وُ  دا (مریم: 96 ) در شأن علیّ آمد.
جواب آخر: به نصّ قرآن، محبّت علیّ و اهل بیت او بر کافّه عالمیان واجب شد، کما قال اللّه تعالی: قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا
الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی (شوري: 23 ) و آیه یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ أَذِلَّۀٍ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَی الْکافِرِینَ یُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ (مائده: 54 ) هم
در شأن علیّ علیه السلام آمد.
و فی مصابیح: أنّ النّبی قال فی غیبۀ علیّ:
اللَّهُمَّ لَا تُمِتْنِی حَتَّی تُرِیَنِی عَلِیّاً
229 ] یعنی: در مصابیح است که: پیغمبر علیه السلام فرمود در غیبت علیّ علیه السلام که: بار خدایا! مرا ممیران تا علی را / [بحار: 38
به من نمایی. و حدیث خیبر که: یُحبُّ الله و رسوله و یحبُّهُ الله و رسوله مجمعٌ علیه شد.
جواب آخر: قال اللّه تعالی: إِنَّ مِنْ أَزْواجِکُمْ وَ أَوْلادِکُمْ عَدُ  وا لَکُمْ فَاحْذَرُوهُمْ (تغابن: 14 ) یعنی: به درستی که بعضی زنان شما و
فرزندان شما دشمن شمایند، از ایشان حذر کنید.
ظنّم چنان است که راوي مفتري، قرآن را نخوانده بوده است، امّا محبّت رسول عترت [ 112 ] و اهل بیت، به نصّ إلّا المودّة فی القُربی
واجب بوده، و امیرالمؤمنین گفت:
اتَّقُوا شِرَارَ النِّسَاءِ وَ کُونُوا مِنْ خِیَارِهِنَّ عَلَی حَذَر
517 ] یعنی: بترسید و پرهیز کنید از زنان بد، و از نیکان زنان برحذر باشید؛ و رسول صلّی الله علیه وآله به عایشه گفت در / [کافی: 5
مرض موت، در آن حال که وي بیاجازت رسول، پدر خود- ابوبکر- را مقدّم کرده بود براي نماز: إِنَّکُنَّ لصُوَیْحِبَاتُ یُوسُف یعنی
که: به درستی که شما مشابهت دارید بدان زنان که در عهد یوسف دستهاي خود را ببریدند، و صاحبات یوسف بود که: إِنَّهُ مِنْ
کَیْدِکُنَّ إِنَّ کَیْدَکُنَّ عَظِیمٌ (یوسف: 28 )، یعنی: یوسف به زلیخا گفت که از جمله آن زنان بود که: به درستی که این فعل از کید
شما زنان است؛ به درستی که کید
صفحه 222 از 282
ص: 213
شما بزرگ است؛ و همچنین وَاسْتَغْفِرِي لِذَنْبِکِ یعنی: او را گفت: آمرزش خواه از براي گناه خود.
القصّه! چون رنج بر رسول مستولی شد، نتوانست بیرون آید. فرمود که: مرا قوّت بیرون آمدن نیست براي جماعت. بگویید که تا
مسلمانان از بهر خود نماز بکنند. پس عایشه بلال را بخواند و گفت: به پدر من بگو تا امامت بکند؛ و حفصه جاریه را به عمر
فرستاد که تا نماز جماعت بگذارد الّا آن که ابوبکر نیز محتال بود، سبقت برد بر عمر و به مسجد آمد، و چنان که مخالف گوید
نماز بامداد بود، و در پیش ایستاد؛ و چون آواز به گوش رسول رسید برنجید و گفت: که وي را مقدّم بکرد؟ عایشه غازیه گفت:
من کردمیا رسول اللّه! پیغمبر صلّی الله علیه وآله گفت: انکنّ لصُوَیحَبات یوسف؛ و رسول به تکلیف، قوّت برخود کرد. برخاست و
دستی بر دوش فضلِ عبّاس نهاد و دستی بر دوش علیّ و پايها به زمین کشان میشد تا به مسجد در آمد، و تنحنحی بکرد. چون
ابوبکر آواز رسول بشنید، نماز را ببرید و باز پس آمد، و در صف آخرین بایستاد، و مردم نماز را ببریدند، و رسول هیچ التفاتی
نکرد به نماز او، و نماز را از سر گرفت، و ابوبکر از آن خاسر و خایب و شرمسار شد؛ و فتوح ابناعثم کوفی ناصبی از این حال منبی
است.
و دلیله قوله تعالی:
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ
(حجرات: 1) یعنی: اي آن کسانی که ایمانآوردهاید در پیش مدارید، و مقدّم مکنید بر خداي و رسول او؛ و ابوبکر به زعم ناصبیان
اینجا متقدّم شد.
و دوّم: قوله تعالی:
لا تَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِ
(حجرات: 2) یعنی: آواز خود بر آواز پیغمبر بلند مدارید؛ و اگر ابوبکر نماز کرده باشد به جماعت، به زعم قدریان رافع صوت شده
است بر فوق صوت رسول.
و سیّم: قول رسول و عتاب او عایشه را به لفظ صُوَیحَبات یوسف.
وچهار: نشاید که رسول، مردي پیر را به امر دینی نصب کند و قبل از اتمام
صفحه 223 از 282
ص: 214
وي را از آن معزول گرداند. لکن یُمکن که این حال چون حال عزل اداي برائت بوده باشد تا عالمیان را معلوم شود که وي لایق
تقدّم و اقامت و اداي قرآن بر خلق نیست.
پنجم: آن نماز خاتمه نماز رسول بود. اگر اقتدا به وي کرده بودي، لازم آمدي که وي مأموم بمرده باشد و مُقتدي، نه امام و مقتدا
.[113]
رسول در فتح مکّه نماز پیشین و دیگر در مسجد الحرام به جماعت بکردي، و باقی نمازها را به اجازت رسول عتّاب بن اسید
گزاردي. چند روز چنین بود. پس عتّاب به امامت از وي اولیَتر.
و نیز ناصبیان میگویند که: در قبیلهاي از مدینه مخاصمتی افتاده بود. رسول پیش ایشان رفت و میان ایشان را صلح بداد. چون باز
آمد، نماز شام دیر شده بود. صحابه عبد الرّحمان عوف را مقدّم کرده بودند. پس رسول درآمد و اقتدا به وي کرد. چون سلام باز
داد، مردم در قیل و قال آمدند. رسول گفت: نه. هیچ رسولی از دنیا رحلت نمیکند الّا که یک نوبت در عقب یکی از امّت خویش
نماز بکند. عبدالرّحمان به امامت اولیَتر، زیرا که رسول و جمله صحابه به وي راضی شدند، و دست وي را گرفته باز پس
نیانداخت، چنان که از آن ابوبکر شد.
و نیز از قول سنّیان که: رسول صلّی الله علیه وآله گفت: الصلاة جائزةٌ خلفَ البرِّ و الفاجر، یعنی: نماز روا است در پس مرد نیک و
فاجر بیسامان کار. و میگویند: صَ لُّوا خلفَ کلِّ برّ و فاجر، یعنی: نماز بگزارید در پس هر مردي نیک، و در پس هر مرد بدي و
فاجري. بنابراین حدیث، چرا جایز نبود که ابوبکر ... بوده باشد، و به نزدیک ایشان امامت خاص و فاجر منعقد گردد. لکن امامت
عام را ظاهراً صلاحیّت شرط است. پس نماز به جماعت کردن دلالت امامت عام نمیکند.
و امام صالحانی اصفهانی در کتاب مجتبی آورده است: عن أبی الجعد:
7 أنَّهُ ذَکَرَ النَّبِیُّ صلّی الله علیه وآله خُرُوجَ بَعْضِ امّهات المؤمنینِ فَضَحِکَتْ عَائِشَۀُ
صفحه 224 از 282
ص: 215
[384 / فَقَالَ: انْظُرِي یَا حُمَیْرَاءُ لَا تَکُونِینَ هِیَ؛ ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَی عَلِیٍّ فَقَالَ: یَا أبَا الْحَسَنِ إِنْ توَلیتَ مِنْ أمْرِهَا شَیْئاً فَارْفُقْ بِهَا [بحار: 32
یعنی: صالحانی در کتاب مجتبی آورده است روایت از ابی الجعد که: پیغمبر علیه السلام ذکر بعضی از مادران مؤمنان میکرد که
زنان پیغمبرانند که بعضی از ایشان بیرون روند به قتال وصّ ی من. عایشه بخندید. بعد از آن پیغمبر عایشه را گفت: اي حمیرا! بنگر
که تو آن زن نباشی. بعد از آن پیغمبر صلّی الله علیه وآله به علیّ نگریست و گفت: اي ابوالحسن! اگر تو متولّی و حاکم کار او
شوي، با او رفق و مدارا کن. وچون امیرالمؤمنین بر وي غلبه کرد، و لشکر ملاعینِ او به دوزخ رسیدند، اکثر علما بر آنند که علیّ،
طلاق وي بداد، چنان که در فتوح ابن اعثم کوفی گواه عدل است در این باب، و اگرچه به رمزي گفت، و پیش شیعه بلاخلاف،
رسول طلاق زنان خویشتن در دست علیّ کرده بود، و گفت: یا علیّ! از این زنان من، هر که از خانه بیرون آید، تو را رخصت است
که طلاق وي بدهی تا آن شنعت از من بیفتد، زیرا که مردانی که ایشان را حمیّت و غیرت باشد، دوست ندارند که زن وي بر شتر
سوار شود و در میان لشکر بیگانه بایستد، و قلب و میمنه راست کند، و بانگ بر مردان غریب بزند که از فلان جاي حمله برید ....
مگر که محبّت رسول او را براي جهاد بود، و در غزاي جمل، و قتل مؤمنان [ 114 ] بصره، و قصد علیّ و حسن و حسین و سایر بنی
هاشم، و ایذاي فاطمه وخدیجه. و محبّت رسول ابوبکر را از بهر آن بود تا بر اولاد او ظلم کند، و ایشان را ذلیل گرداند در میان
خلق، و فدك را از ایشان بازستاند، و هزار سال بیاجازت وي در خانه او مدفون باشد، ردّاً علی قوله تعالی: لا تَدْخُلُوا بُیُوتَ النَّبِیِّ إِلَّا
أَنْ یُؤْذَنَ لَکُمْ (احزاب: 53 )، یعنی: این ردّ است بر گفتار حقّ تعالی که وي فرمود: مَرَوید به خانههاي پیغمبر، مگر آن که شما را
اجازت دهند.
و فی المجتبی عن أبیذر الغفاري قال: سمعتُ رسول الله صلّی الله علیه وآله یقول لعلیٍّ:
إنّ الله عزّوجلّ أخذ میثاقَ المؤمنین علی حبّکَ و أخذ میثاق
صفحه 225 از 282
ص: 216
المُنافقین علی بُغضِک فلو ضربت خیشوم المؤمن ما أبغضک و لو اضربت [ضربت] الدنانیر علی المنافق ما أحبّک؛ یا علیّ! لایُحبّک
إلّا مؤمنٌ تَقی و لایُبغضک إلّا مُنافقٌ شقیّ
.[295 / [نک بحار: 39
یعنی: در کتاب مجتبی آمده است روایت از ابوذر غفّاري که وي گفت: من شنیدم از رسول خدا صلّی الله علیه وآله که میگفت
علی را: به درستی که خداي تعالی فراگرفته است میثاق مؤمنان را به دوستی تو، و قرار گرفته است میثاق و پیمان منافقان را بر
دشمنی تو. اگر تو بینی دره مؤمن برگیري تو را دشمن ندارد، و اگر دینارها بر منافق نثار کنی تو را دوست ندارد. یا علی! تو را
دوست ندارد الّا مؤمن پرهیزکار، و تو را دشمن ندارد الّا منافق بدکردار؛ و امثال این احادیث نامحصور [است] که وارد شد.